دلم می خواست سقف معبد هستی فرو میریخت
پلیدی ها وزشتی ها ،به زیر خاک می ماندند
بهاری جاودان آغوش وا می کرد
جهان در موجی از زیبایی وخوبی شنا می کرد!
بهشت عشق می خندید .
به روی آسمان آبی آرام،پرستو های مهر ودوستی پرواز می کرد
به روی بام ها،ناقوس آزادی صدا می کرد...
مگو (این آرزو خام است!)
مگو(روح بشر همواره سرگردان وناکام است)
اگر این کهکشان از هم نمی پاشد
وگر این آسمان در هم نمی ریزد
بیا تا ما (فلک را سقف بشکافیم وطرحی نو در اندازیم)
به شادی:گل بر افشانیم ومی در ساغر اندازیم
(فریدون مشیری)
نظرات شما عزیزان:
آخَــــــر ِاین کوچه
همان بُــــن بستی ست
که از شکاف ِ پنجره ها
تکه تکه
تگــــــرگــــــ می بارد...
و کنون
خستــــه ترین عابر ِ این شهر
"منـــــــــــــم!"
همان بُــــن بستی ست
که از شکاف ِ پنجره ها
تکه تکه
تگــــــرگــــــ می بارد...
و کنون
خستــــه ترین عابر ِ این شهر
"منـــــــــــــم!"